جدول جو
جدول جو

معنی رضا دادن - جستجوی لغت در جدول جو

رضا دادن
(تَ کَ دَ)
تسلیم شدن و مطیع فرمان گشتن. (ناظم الاطباء). اعتاب. (منتهی الارب). پذیرفتن. قبول کردن. (یادداشت مؤلف). راضی شدن. رضایت دادن. موافقت نمودن: البته رضا نداد که وهنی به جاه وی رفتی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 396). تسلیم شدن مر فرمانهای خدا را، و گردن نهادن قضای او را و رضا دادن سختیها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308). مناظره که باید کرد بی محابا بکنی که حکم مشاهده ترا باشد آنجا و ما (مسعود) بدانچه تو (حصیری) کنی رضا دهیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 211).
و بزرگان رضا ندادند تا آنگاه که او را به زه کمان هلاک کردند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 107). اول پادشاهی که به کشتن پدر رضا داد پرویز بود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 100).
ولیک تیغ تو هرگز بدین رضا ندهد
که داشته ست همه ساله عار از آتش و آب.
مسعودسعد.
بدانچه حکم تو باشد سپهر گشته مطیع
بدانچه رأی تو بیند سپهر داده رضا.
مسعودسعد.
داده رایان به بندگیش رضا
کرده شاهان به چاکریش اقرار.
مسعودسعد.
رضا دهی به حقیقت که کارم اندر دل
مگر بسر برم این عمر نازنین بمگر.
مسعودسعد.
مده به خود رضای آن که بد کنی بجای آن
که با تو داشت رای آن که نگذرد ز رای تو.
خاقانی.
بر کردن آن عمل رضا داد
سر را به دهان اژدها داد.
نظامی.
رضا دادش که در میدان و در کاخ
نشیند با ملک گستاخ گستاخ.
نظامی.
چنان دیو شهوت رضا داده بود
که چون گرگ در یوسف افتاده بود.
سعدی (بوستان).
رضا ده به فرمان حق بنده وار
که چون او نبینی خداوندگار.
سعدی (بوستان).
شیخ رضا داد به حکم آنکه اجابت دعوت سنت است. (گلستان).
بجای دوست گرت هرچه در جهان بخشند
رضا مده که متاعی بودحقیر از دوست.
سعدی.
من ببوسی رضادهم ؟! هیهات
نادر است این سخن ز مثل منی.
سعدی.
بجان دوست که دشمن بدین رضا ندهد
که در به روی ببندند آشنایی را.
سعدی.
رضا به داده بده وز جبین گره بگشا
که بر من و تو در اختیار نگشاده ست.
حافظ.
- رضا به قضا دادن، رضا به حکم قضا دادن، به قضا و قدر راضی شدن. به خواست و مشیت خداوند تن دادن. (یادداشت مؤلف) : هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند هرآینه... به قضا رضا دهد. (کلیله و دمنه). و برخردمند واجبست که به قضاهای آسمانی رضا دهد. (کلیله و دمنه). کار من بدان درجه رسید که به قضای آسمانی رضا دادم. (کلیله و دمنه).
رضا به حکم قضا گر دهیم و گر ندهیم
ازین کمند نشاید به شیرمردی رست.
سعدی.
قلم به آمدنی رفت اگر رضا به قضا
دهی وگر ندهی بودنی بخواهدبود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
رضا دادن
پذیرفتن پروا دادن راضی شدن رضایت دادن قبول کردن
تصویری از رضا دادن
تصویر رضا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
رضا دادن
((~. دَ))
راضی شدن، رضایت دادن
تصویری از رضا دادن
تصویر رضا دادن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تِ نَ / نِ شُ دَ)
دادن پول به ربا. انجام دادن عمل ربا. ربح گرفتن: ارباء، ربا دادن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). رجوع به ربا و رباخواری و ربا خوردن شود، گرفتن پول و با زیادتی پس دادن. ربح دادن
لغت نامه دهخدا
(تَشْ کَ دَ)
امیدوار ساختن. امید بخشیدن. امیدواری دادن:
دلهای دوستان تو خون می شودز خوف
باز از کمال لطف تو دل می دهد رجا.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از رصد دادن
تصویر رصد دادن
آشنا به علم ستاره شناسی، منجم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضا کردن
تصویر رضا کردن
خاطر جمع کردن، شادمان و خوشدل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رای دادن
تصویر رای دادن
اظهار عقیده کردن، حکم کردن، رای دادن، چاشتن و یچیرنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه دادن
تصویر راه دادن
گذاشتن راه برای کسی تا بگذرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغا دادن
تصویر دغا دادن
فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکاب دادن
تصویر رکاب دادن
پیاله دادن، سواری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجا دادن
تصویر رجا دادن
امید بخشیدن، امیدوار ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
ارتضا، تراضی، رضایتمندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از فضا دادن
تصویر فضا دادن
إعطاء مساحةٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از فضا دادن
تصویر فضا دادن
Space
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فضا دادن
تصویر فضا دادن
espacer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فضا دادن
تصویر فضا دادن
espaciar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فضا دادن
تصویر فضا دادن
جگہ دینا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از فضا دادن
تصویر فضا دادن
espaçar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فضا دادن
تصویر فضا دادن
освободить место
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فضا دادن
تصویر فضا دادن
Platz machen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فضا دادن
تصویر فضا دادن
robić przestrzeń
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فضا دادن
تصویر فضا دادن
звільнити місце
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فضا دادن
تصویر فضا دادن
ทำให้มีพื้นที่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از فضا دادن
تصویر فضا دادن
স্থান তৈরি করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از فضا دادن
تصویر فضا دادن
kutoa nafasi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فضا دادن
تصویر فضا دادن
alan açmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از فضا دادن
تصویر فضا دادن
空間を作る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فضا دادن
تصویر فضا دادن
留出空间
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فضا دادن
تصویر فضا دادن
공간을 만들다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فضا دادن
تصویر فضا دادن
memberi ruang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فضا دادن
تصویر فضا دادن
स्थान देना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فضا دادن
تصویر فضا دادن
ruimte maken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فضا دادن
تصویر فضا دادن
fare spazio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فضا دادن
تصویر فضا دادن
לפנות מקום
دیکشنری فارسی به عبری